بـے آنکـ اجازه بگیرב

قــَلبم را اسیر نگاه خویش کرב

و مَـטּ نیز بـے آنکـ بـבانم چرا

چشمانَم را بـانتظار نگاهَش روانـ ساختم

 

و פـال بـے آنکـ بخواهم

בر فراقش گونـ هایم را میزباטּ شـَبنم چشمانـَم ساختـ ام

 

هرچه بیشتر می گریزم به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم در آب های شیدایی ، از همه سو به تو محدودم !
هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم و در تو پایان می گیرم

دوستت دارم

 این حرف شعارنیست

زندگی من است